عليرضاعليرضا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره
ازدواج مامان و باباازدواج مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

عليرضا دنياي مامان وباباش

علیرضا وامروزش

سلام.خوبی مامان جونم؟عیدت مبارک گل پسرم. چی بگم از امروز و کارهای شما؟اول از دیشب بگم که ساعت ٣ از خواب بیدار شدی و تا ٦ نخوابیدی.بعد هم که خوابیدی ساعت ٩ بیدار شدی.منم تا دیدم مامان راضی اومد دادمت بهش وخوابیدم تا ساعت ١٠ انقدر حال دادکه نگو.البته بگما با کوچیکترین صدات از خواب می پریدم ولی همین که ١٠ بعد از مدت ها خوابیدما کلی خستگیم در رفت. امروز نو عید بابا شعبون بود(اولین عید بعد از فوت هر کس رو میگن نو عید_بعضی ها هم اولین عید بعد از چهلم متوفی را نوعید میدونن.رسم بابا شعبون اینا همون اولی بود)از صبح قرار بود با مامان راضی وبابا حبیب بریم که بابا حبیب ماشینش خراب شد و تا ساعت ٥ درگیر درست کردن ماشین بود بعد از درست کردن حاضر شدیم...
29 دی 1392

علیرضا در امروز

سلام پسرم.این عکسای امروز شماست.خیلی خوشحال بودی وخیلی هم خودت رو برامون لوس میکردی.دلم نیومد خودت بعدا نبینی. توی این یکی عکس هم خودتو لوس میکردی تا از روروئک در بیاریمت. قربون اون دوتا دندون خوشگلت که توی عکس هم معلومه بره مامان. ...
29 دی 1392

عکسای جشن اول دندونی

سلام پسرم دیشب که نشد عکساتو بذارم الان دوباره تلاش میکنم. هنر نمایی های منو خاله زهرا با اینا برات ریسه درست کردیم. اینم کلاه بوقی بود. اینم دوتا از کارت دعوت هات.البته خیلی کم درستیدیم بیشتر به عنوان یه یادبود به بچه ها دادیم.(یعنی بر داشتن ) اینم گیفتمون بود.هر چی دنبال پاستیل دندون گشتیم پیدا نکردیم. واما عکسهای دیگه که توضیحات رواینبار بالای هر عکس مینویسم. کیک خوشگلت که به قنادی گلستان نزدیک خونه مامان رباب توی امام زاده حسن سفارش دادیم.خیلی تعریف قنادی رو میکردن اما راستش باور نداشتم که خوب در بیاره.ولی خداییش هم خیلی خوشمزه بود هم خوب در اورده بود.انشاا... کیک بعدی رو هم همینجا سفارش میدم...
28 دی 1392

جشن دندونی

سلام نفسم.پسر طلایی مامان.خوبی؟خوشی؟سلامتی؟با اون دوتا مروارید قشنگنت چی کار میکنی؟ ما که کلی باهاش حال میکنیم.به خاطر همینم امروز خونه مامانی رباب(مامان بزرگ مادری مامان)برات یه جشن کوچولو گرفتیم.انشاا... به همین زودیام یه جشن دیگه خونه خودمون میگیریم.آخه بابا محسن به خاطر امتحانش نتونسته بود از شمال برگرده و امروز پیشمون نبود خوب جشنم که به دونه بابایی مزه نمیده پس نگران نباش بعد از امتحانای بابایی یه جشن دیگه ی خانوادگی داریم. مهمونای امروز خاله ها ودختر خاله ها ودایی ها و زن دایی ها وخلاصه فامیلای مامانی یعنی من بودند ودست همشون درد نکنه هم کلی کمک مامان راضی کردن هم کلی برای شما کادوهای خوشگل گرفتن. من از چند روز پیش با یه کم ...
28 دی 1392

عکسای روز اول تولدت

روز تولدت یه روز قبل از انتخابات ریاست جمهوری بود.این عکسارو خاله زهرا هر روز از تلویزیون میگرفت.اسمش رو گذاشته بودیم روز شمار علیرضا.اون انگشت اشاره رو هم که کنارش هست رو میگفتیم یعنی یه روز کم.مثلا عدد 6 یه روز کم یعنی تو 5 روز دیگه به دنیا میای. شاد بودیما. ...
23 دی 1392

دیدنی روشنا خانوم وسینه خیز رفتن شما

سلام شازده جونم. عزیز دلم امروز بلاخره تونستی خودتو به سمت جلو بکشونی.به حالت چهار دست وپا رفتن بلند میشی وخودت به سمت جلو هول میدی و میای پایین و دوباره تکرار میکنی تا برسی به جایی که میخوای.انشاا... راه رفتن ودویدنت مامان جون. بعد از ظهر رفتیم خونه دایی مصطفی دیدن روشنا خانوم.انقدر نی نی نازی بود پسرم.کلی مو داشت.شما هم تا دیدیش کلی براش دست وپا زدی میخواستی بهش دست بزنی و بغلش کنی ولی نذاشتیم وبابا محسن سریع دورت کرد. کلی یاد اون موقع های خودت افتادم که چقدر کوچولو بودی وبغل گرفتنت سخت بود.کلی هم خدا رو شکر کردم که صحیح و سالم این دوره از زندگیتو پشت سر گذاشتیم. بعد از خونه دایی مصطفی اومدیم خونه مامان راضی و شام خوردیم.ما مو...
23 دی 1392

تولد خاله زهرا

خاله زهرا جون تولدت مبارک.انشاا... که 1000 ساله بشی وهمیشه خوش و خرم وشاد وخوشبخت باشی.انشاا... کیک قبولی دانشگاهت. پسرم از روز اول تولدت این هفتمین تولدی بود که شرکت کردی.(بابا حبیب_خودم_مامان راضی_عمه مریم_عمه طاهره_محیا جونی_خاله زهرا)به ترتیب نوشتم.اما اولین تولدی بود که متوجه اطرافت بودی وکلی ذوق کردی.البته تولد محیا جونی هم بزرگ شده بودی هم آقا ولی همش خواب بودی. (عکس هم داریم بعدا نشونت میدم.به دلیل حفظ مسائل امنیتی از گذاشتن عکس خانوادگی ماذورم)   ...
17 دی 1392